روزگار غریبی است نازنین!

یک هفته ی مافوق سیاه؛هفته ای که هیچ کاری به غیر از در فکر فرو رفتن و خودخوری از من و سایر عشاق این معشوق برنیامد. بعد از له کردن سرخپوست ها در وندا که حقیقتا هم از هیچ تیمی سه گل زدن به اتلتی آنهم با آن شکل بازی زیبا بر نمی آید؛در بدترین کابوس هم نمیدیدیم اینگونه در عرض یک هفته همه چیز دود شود. به ناگه در نیمه ی دوم بازی با ژیرونا دروازه ی جنوبی برنابئو آماج شوتهای در چهارچوب خطرناک تیم کاتالانی شد و با نتیجه ای کاملا عادلانه دو بر یک باختیم.در بازی با لوانته هم تیم خوب نبود اما نکته ی این بازی در پنالتی دوم بود. به یک باره چه شده بود که در آستانه ی ال کلاسیکو ها داورهای معلوم الحال اسپانیایی مهربان شدند و دایو کاسمیرو را پنالتی گرفتند ؟! آنهم در حالی که بارها درین فصل با وجود وارِ ناهموارِ از نوع اسپانیایی،حق رئال را پامال کردند؟(نمونه ی واضحش بازی با سوسیه داد)

ای کاش تیم به این اجماع میرسید که آن پنالتی را به بیرون میزدند و یاوه گو ها را بی آبرو میکردند.در هر صورت اوضاع ازین بدتر نمیشد ولی رئال با آن پنالتی لوانته را برد و ازهمان لحظه شغال هایی که برایشان خطای چمن را پنالتی میگیرند و آب از آب تکان نمیخورد شروع به سر و صدا کردند!

نتیجه اش چه شد؟ از همان لحظه ی پنالتی پیش بینی کردم  و همان شد. پنالتی وینی را مثل آب خوردن خوردند؛شاید گل اول سرنوشت کوپا و این هفته را عوض میکرد و گل دومشان را که تیر خلاص بود ؛ آفساید نگرفتند…به من نگویید وقتی تیم اینقدر حالش خراب است میتواند با داوری هم بجنگد ؛بله باید آنقدر قوی بود که داوری هم نتواند مانعت شود ولی با این وضعیت بحرانی بی تاثیر هم نیست. اما بهانه جویی شایسته ی ما نیست، بیایید به اصل مطلب بپردازیم که واقعا چرا اینگونه شد؟

تا نمیری نخواهم مرد!

مدیر عامل معلوم الحال ف.پ(!) چنان ضربه ای به قهرمان سه دوره ی پیاپی اروپا وارد کرد که هیچ دشمنی توانش را نداشت . به قول مارتیک در آهنگ فراموش نشدنی “دشمن”:

من از دشمن نمیترسم‌ ، که دشمن های و هو داره

تو میدون جرات و جانِ  نبرد از رو به رو داره

از اون دوسته هراسِ من   که مظلوم سر به تو داره

به عشق و صلحِ بی تزویر  تظاهر تا گلو داره!

با یک حساب دو دو تا چهارتای ساده میشود فهمید که بازیکن نخریدن به بهانه ی بازسازی استادیوم، بهانه ای کذایی بیشتر نیست!

حتی یک کودک هم میتوانست بفهمد…وقتی مهاجمی که هر سال چهل تا پنجاه گل را برایت تضمین میکند به راحتی میفروشی و از آن صدهزار برابر بدتر “جانشینی” برایش نمیخری، انتظار داری چه   معجزه ای شود؟ بهترین گل زن تاریخ باشگاه هم انسان است و دیر یا زود باید با رفتنش مواجه میشدیم ولی وقتی چرخ دنده ای را از ساعت جدا میکنی و چرخ دنده ای دیگر به جایش نمیگذاری باید احمق باشی که امید به کار کردن آن ساعت داشته باشی!

حقیقتا ما هم پیش بینی چنین روزهایی را میکردیم ولی به واسطه ی عشق و تعصب نمیخواستیم نه به زبان بیاوریم و نه آن را باور کنیم…به هر حال آن “دشمنِ در پوستِ دوست” نخواست که بفهمد و شاید فهمید که نخواست!!

این تیم یک هازارد و یک مهاجم نوک گلزن قهار و یک دفاع وسط مطمئن میخواست که با این خط هافبک و با توجه به ضعف امسال رقبای داخلی و خارجی جام ها را درو کند ولی …ولی… ولی…

هم به ما بد کردی هم به خودت!

یک بار برای همیشه بیایید این بحث راجع به کریس رونالدو گلزن افسانه ای سابقمان را ببندیم. در شخصیت ف.پ که کسی تردیدی ندارد و میدانیم با چه موجود زبان نفهمی طرفیم ولی بی تردید میگویم ؛ با وجود بی مهری ها اگر خود کریس نمیخواست برود کسی نمیتوانست آقای گل تاریخ باشگاه و برنده ی توپ طلای آن سال را از باشگاه بیرون بیندازد. اگر از قبیله ی مایی حق بی احترامی به کسی که بهترین خاطره ها را برایمان ساخت نداری ولی باید با حقیقت هم مواجه شد.کریستیانو اگر “عاشق” بود حتی اگر توی سرش هم میزدند رئال را درین وضعیت با این ف.پ زبان نفهم تنها نمیگذاشت و شاید اگر او نمیرفت زیزوی افسانه ای هم راضی به ماندن میشد. همیشه گفته ام کریس رونالدو “تعهد” کاری اش بی مثال بود نه عشق و”تعصبش”…اگر عشق و تعصب میخواهید به سراغ سن ایکر و خوانیتو بروید و نحوه ی جدایی شان را با کریستیانو مقایسه کنید. به هر حال لعنت به این جدایی شوم ولی آقا رونالدو هم ما را افسرده کردی و هم خودت را آواره! پوشیدن پیراهن باشگاه مافیایی مثل یووه به جای پیراهن مقدس سفید مادرید در شان بزرگی مثل تو نبود…  به هر حال خوشحالی کسانی که خوشحالمان کردند آرزوی ماست.موفق باشی

فقط یک کلام اندر شیوه ی مربی گری ناب سولاری

کشیدن شیره ی برخی بازیکنان علی الخصوص خط هافبک

و نابود کردن برخی دیگر با میخ کردنشان به سکو و نیمکت

استاد کی بودی تو؟!

میدانی  دردم چیست؟! “برنابئو را بی حرمت کردند”!

آه چقدر حالم بد است. جیرونا می آید و دریک نیمه هشتصد شوت در چهار چوب به دروازه مان میزند. در حالی که دیگر حریفِ ایالت محبوب حکومت مرکزی دو شوت به چهارچوب میزند ولی هشتصد موقعیت خراب میکنیم تا سه هیچ به نفع ما وارونه شود! و چقدر حالم ازین هم بدتر میشود که چند عدد بچه خوشکل آفتاب ندیده ی آژاکسی می آیند و در معبد وایکینگ ها گلبارانمان میکنند و انگار آب از آب تکان نمیخورد چون دیگر برایمان عادی شده!

لازم نیست به دهه ی هشتاد برگردیم،روزگار بازگشت های جادویی و زمانی که خوانیتو هنوز نفس میکشید، جو آن زمان برنابئو و اولتراسور آن روزگار را فقط میشود با جو بومبونرا و “لا دوسه”ی بوکا مقایسه کرد…تنها کافی است به اوایل قرن برگردیم و مروری بر برنابئوی آن زمان بیندازیم.

اما الان چه؟ به لطف ف.پ کبیر اولترا ها اخراج شدند تا چند جیره خور جایشان را بگیرند. بله اولترا ها نیز اشتباهاتی داشته اند ولی حداقل اش این بود که با کسی از جمله شخص شخیص ف.پ تعارفی نداشتند و اگر بودند برنابئوی افسانه ای معبد بی بدیل خدایان اینقدر کسالت بار و بی حرمت نمیشد…

حکایت الان ما گویی این شده:

بچه سوسول های “گل زن” روی سکو ها

و شبه مهاجم های “گل نزن” روی چمن!!

آقای خام آقای بی جام آقای ماست هرچه میخواهید بگویید ولی زمانش رسیده که “آن مرد” دوباره باز آید!

حتی اگر بین بد و بدتر ، بد را هم انتخاب میکنید حرفم را خواهید پذیرفت.

تنها مربی که در این سالها در مقابل ف.پ تا حدودی اختیار کامل داشت شخص آقای خاص بود. به این باور داشته باشید جناب مدیرعامل حالا حالاها صندلی عزیز و پولسازش را ول نخواهد کرد و بازگشت زیزوی عزیزمان هم فعلا چیزی شبیه رویاست، پس بیایید لااقل کسی را روی نیمکت داشته باشیم که هنوز هم کاریزمای باور نکردنی دارد و هنوز هم میتواند تا حدی جلوی ف.پ بایستد. بیشتر کسانی از آمدن او میترسند و جو بیخودی میدهند که خاطرات و زخم های بسی تلخ از او دارند! هنوز فراموش نکردیم که چگونه با باخت پنج صفر شروع کرد ولی در نهایت با تیم دوم میرفت و دهن آن تیم خاص و هوادارانش را گل میگرفت!

نمیگویم جدل هایش با برخی بازیکنان محبوبمان را فراموش کرده ام نه؛ ولی هنوز آن تیم رویایی را در خاطر دارم که هر سه سال که در نیمه نهایی حذف شد لایق قهرمانی بود. از جمله آن کامبک ناتمام مقابل دورتموند ؛ اگرچه تلخ ترین شب عمرم بود تلختر از هر باخت دیگری ولی آن ده دقیقه آخر بازی برگشت در برنابئو “مصداق بارز مکتب بزرگ مادرید” بود…

وضعیت تلخ و غریبی است ولی مطمئن باشید هواداران خردسال یک تیم از آمدن آقای خاص زیاد خوشحال نخواهند شد!

در هر حال پوچتینو هم که یک مرد باشرافت بر آمده از مکتب اسپانیول است، گزینه ای عالی خواهد بود و البته هر کسی بیاید باید ضعف ها را با خرید های مناسب ترمیم کرد اگر دشمن بگذارد!

چطور میتوانم دوستت نداشته باشم!

از گلایه ها بگذریم…

روز های سخت همیشه فرق بین آفتاب پرست ها و آنها که یک رنگ و یک رنگی را میپرستند؛ روشن خواهد کرد… چنان که میبینیم همه ی شغال ها و کفتار ها و لاشخور ها در حال خوشحالی اند؛ حق هم دارند…هر کدام از آنها “زخمی” به یادگار از سلطان جنگل بر تن خود دارند…

)خوزه مورینیو: همه تیمهای دنیا میبازند….هیچ تیمی نیست که شکست ناپذیر باشد…امروز میبرند، فردا میبازند…فوتبال یعنی این.اما وقتی”رئال مادرید” میبازد همه خوشحال اند چون آنها “بهترین” اند.)

بگذار تا میتوانند برقصند و پای کوبی کنند و عقده گشایی؛اما لاشخور ها و کفتارها نمیدانند که شیر به زودی برخواهد خواست و دوباره به شکلی سخت در خانه شان را خواهد زد!!!

مهم نیست چه زمانی، مهم این است که جولان دادن شغال ها در جنگل “ماندنی” نبوده و نخواهد بود…

پس ای جنگل صبور باش!

حکومت کفتارها به تو زیاد طول نخواهد کشید…و این را هم بدان لشکر شغال ها هم حریف شیر نبود…شیر زخم را از شغالهایی خورد که در پوست شیر پنهان شدند ولی دور نباشد رسوا شدن این شیرهای دروغین!

پس ای جنگل صبور باش!…پادشاه ابدی ات بازخواهد گشت…

متن را تمام کنم با چیزی ناب و خالص. اولین بار که این آهنگ را گوش دادم یاد این شعار معروف افتادم که “مادرید من چطور میتوانم دوستت نداشته باشم”

به یاد آهنگ فراموش نشدنی حبیب اسطوره ای که به شکل عجیبی مرا یاد این شعار می اندازد :

چی شد که عاشقت شدم

اسیر چشمونت شدم

من تو رو خیلی دوست دارم

چطور فراموشت کنم؟

عشقو تو یاد من دادی

قشنگیو بهم دادی

“حالا که عاشقت شدم

چطو فراموشت کنم؟!”

مادرید من…

گیرم که همه ی دنیا مقابلم، اگر روزی دیگر عاشقی نداشتی بدان یک چیز قطعی است:من مرده ام!”

به ۹۲:۴۸ راموس

به دویدن لاسائتا

به خم ابروی رائول

به جادوی زیزو

به شکوه لادسیما

به عظمت برنابئو

به لبخند ابدی خوانیتو

به مادرید ابدی من

همین وبس

زنده باد مادرید…

و دیگر هیچ.

علی خوانیتو