مرجع خبری رئال مادرید: همیشه عادت کرد‌ه‌ایم افرادی را اسطوره باشگاه بنامیم که به عنوان بازیکن وارد تیم می‌شوند، دوران خاصی را رقم می‌زنند و بعد از مدتی میان اشک و لبخند وداع می‌کنند. مثل یک داستان عاشقانه برای عشاق فوتبال یا مثل شعری بی آلایش از دل مستطیل سبز. چه سالها طرفدار این باشگاه بوده باشی و چه خاطراتت بوی تازگی بدهد، چهره های مختلفی از پس ذهنت عبور می‌کند. واقعاً فوق العاده است! به راستی که مادرید مهد تولد اسطوره هاست.

خاطره فتح چهاردهمین جام اروپا مثل رویایی می‌ماند که گاهی به واقعیتش شک می‌کنم. چطور این همه بازگشت ممکن بود، چه کسی می‌توان آن شگفتی را توضیح دهد. کارلو آنچلوتی همچون سواره‌ای بر اسب سفید در میان بازیکنان جلب توجه می‌کرد. وای چه چهره آرامی! انگار فقط تو می‌دانستی کارلو که آخرش چه می شود. تا خواستیم اتفاقات پیش آمده را هضم کنیم خود را در دل پانزدهمین جام دیدیم. واقعاً زبان قاصر است! کلمه ای به غیر از ستایش در اطرافت وجود ندارد، گویی که انگار با کمان موفقیت هایت تیری به قلب تمام هواداران پرتاب کرده‌‌ای…

چه فرقی میان آنچلوتی و تونی کروس وجود دارد؟. فرقش با بنزما، راموس، رونالدو و تمام بازیکنان بزرگی که دوران فوق العاده ای در تاریخ رئال مادرید رقم زدند چیست؟. برای من تنها فرقش مربی بودن است وگرنه در اسطورگی چیزی از دیگران کم ندارد. به دوران سرمربیگریش می‌نگرم و فقط شگفتی می‌بینم. سه لیگ قهرمانان، دو لالیگا، دو جام حذفی و چندین جام معتبر دیگر. کارلتو یا همان خالق شگفتی ها در کنار زیدان کبیر و میگل مونیز افسانه ای در تاریخ این باشگاه جاودان شدند. روزی که وقت وداع فرا برسد، آنچلوتی به گونه ای باشگاه را ترک می‌کند که تونی کروس ترک کرد. یعنی دقیقاً همان تصویر خداحافظی یک اسطوره میان اشک ها و لبخند ها.

فصل های بعد از قهرمانی اروپا خیلی سخت بود. گاهی نمیدانستم که چطور باید خشم خود را کنترل کنم. تصویر تیم برنده‌ای که از هم می‌پاشید بیشتر از بقیه آزارم می‌داد. کارلو در میان انبوهی از مشکلات قرار گرفته بود و با یک شمشیر از غلاف خارج شده به دل چالش ها می‌زد. “این نوع بازی کردن در شأن قهرمان اروپا نیست” این جمله ای بود که در میان مردم تکرار می‌شد. بعد از هر فتح بزرگ گویی که تیم به دل جهنم می‌رفت و انتظارات جای خود را به سر خوردگی می‌داد. اسب سفید کارلو آنچلوتی در دل نبرد کاملا سرخ شده بود. مشخص نیست که بر پیکرش خون چه کسانی ریخته شده…

همیشه انتقاد کردن راحت است مخصوصا زمانی که در جایگاه فرد مقابل نباشی. وقتی به این فکر کنیم که آنچلوتی به اندازه کافی هم از سمت مدیریت حمایت نشد، موضوع حساس تر می‌شود. اما به نقطه ای رسیده‌ایم که نه می‌توان کتمان کرد و نه می‌توان بی توجه از مسائل رد شد. عملکرد این فصل رئال مادرید پر از ایراد است و در فاصله یکی دو ماه تا آخر فصل به شکل عجیبی ناامید شده‌ایم. وقتی یک مربی و کادر فنی‌اش نتواند هشت ماه متوالی از رئال مادریدی که یکی از با کیفیت ترین ترکیب های اروپا را دارد تیم بسازد، جای حرفی باقی نمی‌گذارد. حتی اگر اسطوره هم باشی از پس یکسری چالش ها بر نمی‌آیی همان طور که کارلتو از عهده مدیریت این فصل برنیامد. بر خلاف حرف های این مربی که گفته بود برای اولین بار است که در ماه مارس در تمام رقابت ها زنده ایم، طرفداران می‌توانند از دست رفتن تک تک این جام هارا به چشم خود ببینند. حقیقتا نه نیازی به توطئه‌ست و نه مکاشفه، برای اینکه بخواهی عاقبت این فصل را پیش بینی کنی. تمام تیکه های پازل در اختیارت هستند، فقط کافیست در میان موجی از اطلاعات به درست ترین ها توجه کنی.

کارلتو سوار بر اسب سیاه بدبختی در این مستطیل سبز می‌تازد. کمبود موفقیت یا از پس قحطی امید است یا در اثر شکم سیری. این حقیقت دارد که شکم تیم از جام پر شده اما اشتهای بیشتر کجا رفته؟. این ترازوی نامتعادل را در دست مربی می‌بینی؟. انگار که عدالت هم به مرور کم رنگ می‌شود، در عصری که بازیکنان نالایق جلوتر از افراد مستحق به میدان می‌روند. این تفاسیر وصف حال نقطه ای است که ما اکنون در آن هستیم…

زمانی جادو را به چشم دیدم که رئال مادرید در مقابل منچسترسیتی فقط یک درصد شانس صعود داشت و همان برایش کفایت کرد. کارلو عزیز تو همیشه در دل تمام این معجزات بودی. نه می‌توانم فراموشت کنم و نه می‌توانم دوستت نداشته باشم، حتی علی‌رغم عصبانیت های امروزم. اگر بخواهم صادق باشم همه چیز به پایان خط رسیده و صلاحی در ماندنت نیست. وقت آن رسیده که مربی جدید با ایده های جدید تری وارد باشگاه شود و از این همه پتانسیل استفاده کند. وقت آن رسیده با نیروی جدید تر بالاخره شاهد یک تیم با بازی هماهنگ و یکپارچه باشیم. وقت آن است که بن‌بست های دوران حضورت را فراموش کنیم و دنبال گشایش های نو باشیم. همیشه مانند یک شطرنج باز حرفه ای حرکاتت را در بهترین زمان ممکن انجام می‌دادی. اسطوره حالا فقط یک حرکت دیگر باقی مانده، خداحافظی!.

صدای سم اسبش در تمام جهان طنین انداز شد. از پس صبح ازل شب زوال فرا رسید [و من نگاه کردم، اسب پریده رنگ در مقابل من بود، و نام سوارکار آن مرگ بود.] یکی در میان جمعیت بخت برگشته متعجب شد که چه کسی پشت این نقاب است؛ سوارکار نقاب از چهره باز کرد و جز سیاهی چیزی پشت آن نبود…

*این متن اشاراتی به مکاشفه یوحنا در کتب مقدس و کتاب “اسب رنگ پریده را ببین” اثر ویلیام بیل کوپر دارد.

نویسنده: Flying Dutchman